همه پنجره های ذهنم را رو به نسیم روح بخش
خدا باز کرده ام شاید زیر
بار این خستگی مفرط جانی تازه
کنم. شاید بتوانم در انبوهی از دلنگرانی ها و تشویش ها و تردیدها
که دیرگاهی ست گاه و بیگاه راه خانه دلم را پیدا کرده و با هجوم نابهنگام خود کاخ آرزوهایم را رفته رفته ویران می نماید،
رهایی یابم. این روزها
پیوسته به دنبال بهانه هایی
برای شادمانی هستم بهانه هایی که ریشه در اعماق جانم داشته باشند.
بهترین و برترین بهانه ام مهربانی های خداست
که در همیشه زندگیم با
من بوده و پیوسته جانم را با
مهربانی هایش طراوت بخشیده. همو که شب ها با نوازشش آرام بخواب می
روم و با سخاوتش سر از بالین بر می دارم.
و لطیف ترین بهانه ام نگاه های پر فروغ و
صبورانه مادرم است. او که
اسوه مردانگی است و مهربانی و
پیوسته مرا به دلخوش بودن از دلخوشی هایم تشویق می کند و از دستان
لبریز از عاطفه درس ها آموخته ام و دانسته ام شیرینی زندگی به گذشت است. هر صبح انبوهی از کبوتران دعایش را رهسپار آسمان می
کند تا یادمان نرود که خدا
در همین نزدیکی است.
و قشنگ ترین بهانه ام خنده های خواهران و
برادرانم است همان فرشته
های صبور و مهربان که هر کدام دنیایی
از محبت و لطافتند و تکیه گاه محکمی برای بودنم. همان ها
که با واژه واژه هایشان ریشه های امید را در اعماق جانم زنده نگه می دارند و یاور و رفیق تمام روزهایم هستن.
و ناب ترین بهانه ام وجود تک تک دوستانم است
که از وجودشان بودن را
هر روز زیباتر معنا می کنم. و
با محبت و مهربانیشان به ماندن و بهتر دیدن یاریم می دهند.
و زندگی ام لبریز از این بهانه های زیبا و
شگفت است که هر کدام چون حلقه ایی به دیگری پیوند خورده است و من از وجودشان خودم
را و دنیایم را می یابم و بودن را ذره ذره تجربه می کنم.
[ سه شنبه 88/8/19 ] [ 11:13 صبح ] [ مجتبی نصیری ]